تاريخ : يکشنبه 30 شهريور 1393 | 11:22 | نویسنده : مصطفی گنجی



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 1416
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 24 شهريور 1393 | 23:37 | نویسنده : مصطفی گنجی

کاش می شد تنها نبود . کاش می شد حرارت مهربانی را

همواره احساس کرد . کاش می شد لحظه های غم را به شادی

تبديل کرد. کاش می شد بي کسی ها را غرق کرد و با اميد به

زندگي ادامه داد . کاش می شد کينه را به ديوارها کوبيد. کاش می شد

تــــــنها نبــــــود .....؟؟؟؟



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 1562
برچسب ها :

تاريخ : سه شنبه 25 شهريور 1393 | 1:00 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

الهي روزگارم شاد گردان..

 God a happy life is revolving.

دلم را بهر خود آزاد گردان..

 I do, however, free to swivel.


اگر بنده دلي دارم ز خاشاك..

 If you like my heart, from the rough.


همان دل را تهي از باد گردان..

 The empty heart of the wind wheel.

به نور حق مبدل كن همه شك..

 The light tued out to be right all the doubts ..

دلم را از يقينت شاد گردان..

 I would certainly be a happy to tu ..


اگر باشد دلم در آتش تو..

 If my heart is on fire you ..



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 1586
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 24 شهريور 1393 | 23:40 | نویسنده : مصطفی گنجی

درد تار تاریک شدن در من

در چشم او بغض من سیاه شدن

خون من از درد شب تاریک شدن

این چیست؟

 شب است. یا سپید شدن.....؟ 

چو شب تاریک شدم  از خویشتن

خاموشم

خدا 
روشنم کن.....



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 1477
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 24 شهريور 1393 | 23:42 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

صــورتــت را دیــده ام آیــا؟ بــگو

رهــگــذاری بـوده ای ایـنـجـا؟ بگو

رعشه بر جـانـم فکندی، ای غریب

از زمـیــنـی یـا کـه از بــالا؟ بـگـو

چهره ای نزدیک، دور از ذهن من

خــط خــطـی هاییست ناخوانا، بگو

قـصـه ام پـیـچـیـد، نـاگـه، سوی تو



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 1590
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 24 شهريور 1393 | 23:44 | نویسنده : مصطفی گنجی

کلام آخر:

خوشا به نيمه شبى با خدا صفا کردن

زبان حال گشودن، زدل دعا کردن

تمام لذّت عالم نمى رسد قدرش

به يک دقيقه مناجات، با خدا کردن



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 1526
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 24 شهريور 1393 | 23:46 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

 از چه بنويسم از دره هاي عجيب زندگي يا دشتهاي سبز خيال؟

از حوض نقره اي دلم که در زمستان زندگي يخ بسته اند و يا از ماهي هاي آرزو که در خزان بي بهار در اين حوض پرسه ميزنند.

براي مخاطبي از دور نميدانم ولي ديگر آيا پنجره هاي دلت از ياسهاي محبت با نصيب ميشوند و...



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 1498
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 24 شهريور 1393 | 23:48 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

ما از چوبه دار تا خورشيد راه ها زده ايم

در اين راه تنها شراب مي داند که چه ها کشيده ايم

آنقدر انکار شده ايم تا به حقيقت پيوسته ايم

چنان محو مي شويم که غبار نرنجد

تونيز نمان، بمير با ما

رها کن غوغاي هشياران را ...

بيا، وقتي به شعرم مي آيي پا برهنه بيا

چنان قدم بردار که راه نرنجد...



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 1391
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 24 شهريور 1393 | 23:50 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

من چه گفتم به دختر که ترسيد؟ ساعت خواب‌ها را عوض کرد
خواستم تا جوابي بگويد با سکوتش صدا را عوض کرد

خوبي‌ات بيشتر از بدي بود، هي به خود بد نکن آخرش چه؟
سادگي جز تو حرفي ندارد تو نبودي، کجا را عوض کرد؟

آن‌همه شعر حالا کجايند؟ باز بايد به دنيا بيايند
تا به خود نقشِ آرامش گرفتم کارگردان نما را عوض کرد

ـ آرزو کن که دردي نباشد... ـ درد من آرزو کردنم بود
فلسفه ذهن زيباي من شد؛ جاي قانون، شفا را عوض کرد

شعر بايد بميرد نه شاعر، مصطفي! الله اکبر! خدايي؟
روي انگشت جاي قلم ماند، دستِ نفرين، دعا را عوض کرد



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 1314
برچسب ها :